مهربد عشاق

دل نوشته بابا

مهربدم وارد يازده ماهگي شده و خود را براي تولد يكسالگي آماده مي كند. اخيرا دندانهاي ٥ گانه ي خود را به هم مي سايد و دندان قروچه مي كند. ياد گرفته لبه ي تخت و صندلي را مي گيرد و مي ايستد. سر و صورتش را به اينطرف و آنطرف زده و كبود شده. باي باي مي كند مخصوصا با كليپ تبليغاتي پوشك what do we want?dryness..premium my baby.. در سقوط شيشه روي پاي مادرش حضور فعال داشت! مرتضي عشاق مرداد ١٣٩٣     ...
28 مرداد 1393

دنیای عجیب و غریب

اين ٢٧٣ روز..   اكنون ٢٧٣ طلوع و غروب  از زندگي من مي گذرد. و چه چيزهايي كه در اين مدت نديدم. تولدم در بيمارستان پارسيان و غش كردن يه آقاي سفيدي كه فهميدم بابامه، آشنايي با منبع آرامش همه ي دردها: يه خانوم ظريف و مهربون و سفيد كه اولين كسي بود كه شناختمش: مادرم، زندگي در ٢٤ متري سعادت آباد كوچه ٨ شرقي، بالا آمدن فاضلاب در ظهر عاشورا، اسباب كشي، سفر به سنگسر و شاهرود. خيليها از اخم و توجه هميشگي من شگفت زده مي شوند ولي قبول كنيد كه دنياي عجيبي ست و هر لحظه چيزهاي جديدي نمايان مي كند.   مهربد عشاق ١٠ تير ١٣٩٣   ...
28 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربد عشاق می باشد